شب دراز است وخموش است چرا؟
غم دگرگون و فزون است چرا؟
راه من تاریک است
جاده ها باریک است
خستگی پیداست در هر نفسم
رخت عریان به تنم
و به امید که روزی به تو ای خاتمه ی راه رسم